نوشته شده توسط : سورنا

 

یاحق

                                                به وبلاگ من خوش آمدید

دارا جهان ندارد،

سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

هفت آسمان ندارد

 

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد

 

 

دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

 

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

 

 

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

 

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد

 

دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

 

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،اینجا

 نوشیروان ندارد

 

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد

 

کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد

 

هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد

 

اثری از:

سیمین بهبهانی

 

کمتراز یک ماه دیگرروزبزرگداشت کورش بزرگ است وپیش پیش این روزفرخنده رابه تمام دوستداران این پادشاه پارسی شادباش میگویم.

فرصت راغنیمت شمرده وبه مناسبت هفتم آبان ماه روزبزرگداشت کورش چکیده ای از زندگی نامه اورابهمراه حقایقی که کمتردرموردکورش گفته شده برای شمامیگویم.

 

كورش كبیر سر سلسله پادشاهان هخامنشى شاهى ازاده و مردم دوست بود. افتخارات زیادى براى ایران كسب كرد. كشورهاى لیدى و بابل را فتح كرد و در بابل شنید كه بخت النصر پادشاه ان كشور هزاران نفر از یهودیان را از سرزمین هاشان تبعید كرده و به بابل اورده و به كارهاى سخت واداشته است. (كارى كه امروزه برعكس دولت اسرائیل با اعراب فلسطینى مى كند). مى گویند روزى پیرمردى یهودى خود را به كورش رساند و با حالى زار گفت ما از اهالى اورشلیم هستیم و براى خود دینى مستقل و معابدى اباد و كشورى وسیع داشتیم ولى بخت النصر تمام معابد ما را ویران كرد و مردان ما را كشت و هزاران نفر از ما را از سرزمین هامان اواره نمود و به بابل اورد، من در كتب قدیمى خوانده ام كه از مشرق زمین نجات دهنده اى ظهور مى كند و ما را از اسارت و در به درى مى رهاند. اكنون چشم امید ما به شاه ایران است و به خود بشارت مى دهیم كه نجات دهنده ما تو خواهى بود.

كورش گفت: به تو اطمینان مى دهم كه ان نجات دهنده من هستم، پس قوم شما را ازاد خواهم كرد و معابد و منازل و شهرهاى شما را تجدید بنا خواهم نمود و خود متولى همان معابد خواهم شد.

پادشاه ایران یهودیان را از اسارت ازاد كرد و به كشورشان بازگرداند و اورشلیم را مجدداً تعمیر نمود و فرمانى صادر كرد كه در تاریخ بشریت به منشور ازادى معروف شد. این منشور را بر لوحى گِلین نوشتند و اكنون تاسه ماه دیگردرایران موجود است.

خلاصه منشور این است:

«بعد از این هیچ پادشاه فاتح دین و مذهب خود را بر قوم مغلوب تحمیل نكند. بعد از این هیچ فرمانروائى اموال قوم مغلوب را تاراج ننماید و جان و نوامیس مردم همیشه محترم و محفوظ بماند.»

گر بخواهيم  شخصيت كوروش بزرگ بنيانگذار امپراتوري پارس را با توجه به تمام منابعي كه در اختيار داريم (تورات،مورخين يوناني و رومي،يافته هاي باستانشناسي)بررسي كنيم،سخن به درازا مي كشد.در اين نوشتار كوشيده ام مرگ كوروش و وصاياي منتسب به او و جملاتي كه از نوشته هاي آرامگاه او نقل كرده اند مروري كنيم.



:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 13 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

آریوبرزن(در زبان یونانی Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند.نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.

 

جای و چگونگی نبرد:

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند،به نظر می‌آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد. به هر روی ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان



:: بازدید از این مطلب : 449
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

قیافه اش: اگر از چاپلوسی کسانی که قیافه‌اش را می‌کشیدند یا تاریخش را می‌نوشتند بگذریم، چیزی که مسلم است این که مویش بور بود و چشم‌هایش زاغ. همیشه هم ریش‌اش را می‌تراشید؛ می‌ترسید موقع جنگ حریف ریش‌اش را بگیرد. شاید همین کار ناچیز، بزرگ‌ترین تأثیر او در تاریخ باشد.


پدرش:
فیلیپ اول، اولین کسی بود که توانست یک دولت مرکزی مقتدر در یونان تشکیل بدهد. او یک جور آریستوکراسی را در حکومتش به راه انداخت که طبق آن 800 نفر از فئودال‌ها، هنرمندها و دانشمندها «یاران شاه» به حساب می‌آمدند


:: بازدید از این مطلب : 493
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 درابتدا بايد گفت که برخي از محقيقن معتقد هستند كه كوروش اصلا به فكر حمله به مصر نيافتاد ، چون حدود مرزهاي ايران بسيار وسيع بود وكوروش نيازي به كشور گشايي بيشتر نداشته است. حدود مرزهاي  ايران ازطرف غرب شامل بحر الجزاير (درياي اژه) و درياي مديترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند-از سمت شمال به درياي سياه ، كوه هاي قفقاز ، درياي مازندران و رود سيحون-از سمت جنوب به خليج فارس و درياي عمان مي رسيده است. برخي ديگر از تاريخ نگاران مي گويند كه كوروش به فكر حمله به مصر افتاد ولي رسيدگي  به كارهاي شمال شرق و شرق ايران اين فرصت را به او نداد كه به مصر حمله كند. با تمام اين احوال كبوجيه از روزي كه به حكومت رسيد نقشه تسخير مصر را در سر مي پروراند.

 
       هرودوت به نقل از مصري ها در كتاب تاريخ خود نوشته است كه كمبوجيه سفيري را به مصر مي فرستد و دختر آمازيس ، فرعون مصر را خواستگاري مي كند. اين اقدام كمبوجيه بر اثر تحريك يك چشم پزشك (كحال) مصري مقيم دربار ايران بوده است. چون كوروش وقتي از آمازيس پادشاه مصر خواست كه بهترين چشم پزشك مصر را انتخاب كند و به پارس بفرستد ، او اين شخص را انتخاب مي كند. او را از زن و فرزندانش جدا مي كند و به پارس


:: بازدید از این مطلب : 427
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

شاپور دوم که ملقب بود به شانه سنب ( ذوالاکتاف ) پس از جلوس بر تخت شاهنشاهي ايران تصميم گرفت به هجوم هاي اعراب و ويراني ها آنان پايان دهد . قبايل عرب در نواحي فرات غربي و جنوبي روستاهاي بسياري را ويران کرده بودند و آنجا را مبدل به چراگاه شتران خود نموده بودند و رونق کشاورزي و تمدن را از منطقه دور کرده بودند . از طرف ديگر عرب ها چندين بار در نبرد با روميان به کمک روميان شتافته بودند و با آنان عليه پادشاه ايران متحد شده بودند . اين در حالي بود که صدها سال



:: بازدید از این مطلب : 673
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 10 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست



:: بازدید از این مطلب : 410
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 8 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

براستی نشان ماایرانیان چیست؟

هرکشوروملتی نشان وسمبولی دارد.ایرانیان یکی ازکهن ترین مردمانی هستندکه سمبولی بسیارشگفت انگیزوسرشارازدانش وفرهنگ وخرد ازخودبجای گذاشته اندکه بااندوهی فراوان بسیاری ازماایرانیان ازآن ناآگاه هستیم واین نشان اهورایی رافقط برای ژست میهن دوستی برگردن خود می آویزیم یاپشت شیشه خودرویمان می زنیم.این نشان، فره وشی یافروهرنام


:: بازدید از این مطلب : 735
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

نامه عمربه یزدگرد سوم وپاسخ دندان شکن یزدگرد:
نسخه اصلی این نامه هادرموزه لندن است.زمان نگاشته شدن این نامه هاپس ازجنگ قادسیه وپیش از جنگ نهاوند است که حدودچهارماه طول کشید.
نامه عمربن ا لخطاب:
ازعمربن ا لخطاب خلیفه مسلمین به یزدگردسوم شاهنشاه پارسی.یزدگردمن آینده روشنی برای تو وملت تو نمی بینم مگراین که پیشنهاد مرا بپذیری وبا من بیعت کنی.توسابقابرنصف جهان حکم می راندی ولی اکنون سپاهیا ن تو درخطوط مقدم شکست


:: بازدید از این مطلب : 690
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

بیوگرافی و زندگینامه داريوش سوم
 
 
 
 
 باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش فیلیپ دوم جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد داماد شاه را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید


:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد