نوشته شده توسط : سورنا

آریوبرزن(در زبان یونانی Aριoβαρζάνης) نام سردار ایرانی بود که در کوههای پارس در برابر سپاه اسکندر مقدونی ایستادگی کرد و خود و سربازانش تا واپسین تن کشته شدند.نام آریوبرزن در پارسی کنونی به گونه آریابرزین هم گفته و نوشته می‌شود که به معنی ایرانی باشکوه است.

 

جای و چگونگی نبرد:

نبردگاه آریوبرزن و اسکندر را در چند جای گوناگون حدس زده اند،به نظر می‌آید نبردگاه جایی در استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی یا غرب استان فارس و یا بنا بر برخی روایت ها اطراف شهر ارجان یا آریاگان (بهبهان کنونی) باشد. به هر روی ناآشنایی اسکندر با منطقه به سود پارسیان



:: بازدید از این مطلب : 451
|
امتیاز مطلب : 104
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

قیافه اش: اگر از چاپلوسی کسانی که قیافه‌اش را می‌کشیدند یا تاریخش را می‌نوشتند بگذریم، چیزی که مسلم است این که مویش بور بود و چشم‌هایش زاغ. همیشه هم ریش‌اش را می‌تراشید؛ می‌ترسید موقع جنگ حریف ریش‌اش را بگیرد. شاید همین کار ناچیز، بزرگ‌ترین تأثیر او در تاریخ باشد.


پدرش:
فیلیپ اول، اولین کسی بود که توانست یک دولت مرکزی مقتدر در یونان تشکیل بدهد. او یک جور آریستوکراسی را در حکومتش به راه انداخت که طبق آن 800 نفر از فئودال‌ها، هنرمندها و دانشمندها «یاران شاه» به حساب می‌آمدند


:: بازدید از این مطلب : 496
|
امتیاز مطلب : 120
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 17 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 درابتدا بايد گفت که برخي از محقيقن معتقد هستند كه كوروش اصلا به فكر حمله به مصر نيافتاد ، چون حدود مرزهاي ايران بسيار وسيع بود وكوروش نيازي به كشور گشايي بيشتر نداشته است. حدود مرزهاي  ايران ازطرف غرب شامل بحر الجزاير (درياي اژه) و درياي مديترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند-از سمت شمال به درياي سياه ، كوه هاي قفقاز ، درياي مازندران و رود سيحون-از سمت جنوب به خليج فارس و درياي عمان مي رسيده است. برخي ديگر از تاريخ نگاران مي گويند كه كوروش به فكر حمله به مصر افتاد ولي رسيدگي  به كارهاي شمال شرق و شرق ايران اين فرصت را به او نداد كه به مصر حمله كند. با تمام اين احوال كبوجيه از روزي كه به حكومت رسيد نقشه تسخير مصر را در سر مي پروراند.

 
       هرودوت به نقل از مصري ها در كتاب تاريخ خود نوشته است كه كمبوجيه سفيري را به مصر مي فرستد و دختر آمازيس ، فرعون مصر را خواستگاري مي كند. اين اقدام كمبوجيه بر اثر تحريك يك چشم پزشك (كحال) مصري مقيم دربار ايران بوده است. چون كوروش وقتي از آمازيس پادشاه مصر خواست كه بهترين چشم پزشك مصر را انتخاب كند و به پارس بفرستد ، او اين شخص را انتخاب مي كند. او را از زن و فرزندانش جدا مي كند و به پارس


:: بازدید از این مطلب : 429
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

جنگ زنجير
ابوبكر كه پس از پيامبر به خلافت رسيد در 12هجرى برابر با 633 ميلادى زمان را براى نبرد با ايران آماده ديد. وى مرد قدرتمند عرب «خالد بن وليد» را مأمور حمله كرد.
خالد در حركت خود به سمت ايران ابتدا در جنوب براى بصره با قواى هرمز سردار ايرانى درگير شد و در نبردى تن به تن وى را كشت و اعراب نيز سپاه وى را از بين بردند. اعراب در درگيرى ديگرى بطور همزمان سپاه كمكى ايران به سردارى «قارن» را نيز در هم كوبيدند و جنگ سلاسل يا زنجير سبب اولين برترى



:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 107
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

شاپور دوم که ملقب بود به شانه سنب ( ذوالاکتاف ) پس از جلوس بر تخت شاهنشاهي ايران تصميم گرفت به هجوم هاي اعراب و ويراني ها آنان پايان دهد . قبايل عرب در نواحي فرات غربي و جنوبي روستاهاي بسياري را ويران کرده بودند و آنجا را مبدل به چراگاه شتران خود نموده بودند و رونق کشاورزي و تمدن را از منطقه دور کرده بودند . از طرف ديگر عرب ها چندين بار در نبرد با روميان به کمک روميان شتافته بودند و با آنان عليه پادشاه ايران متحد شده بودند . اين در حالي بود که صدها سال



:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 105
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 10 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

داریوش پسران بسیاری داشت که بزرگترین آنها آرتابرزن بود که از دختر گئوبرو، همسر نخست داریوش بود، ولی خشایارشا را که بزرگترین فرزند آتوسا دختر کورش بود به جانشینی برگزید. خشایارشا در نبشته ای از تخت جمشید پس از ستایش از اهورامزدا و شناسایی خود، می گوید:" پدر من داریوش بود. پدر داریوش گشتاسپ بود؛ پدر گشتاسپ، آرشام بود. هم گشتاسپ و هم آرشام زنده بودند که پدر من به خواست اهورامزدا شاه شد. هنگامی که داریوش شاه شد کارهای نیک بسیار کرد. داریوش پسران دیگری داشت، به خواست اهورامزدا مرا مهست آنها نهاد. هنگامی که پدر من داریوش از تخت رفت، من بر گاه(تخت) پدر شاه شدم. هنگامی که من شاه شدم، کارهای نیک بسیار کردم. آنچه پدرم کرد و نیز آن چه من کردم، چیزهای دیگر را من افزودم و آنچه من و پدرم کردیم همه به خواست



:: بازدید از این مطلب : 412
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
تاریخ انتشار : 8 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

براستی نشان ماایرانیان چیست؟

هرکشوروملتی نشان وسمبولی دارد.ایرانیان یکی ازکهن ترین مردمانی هستندکه سمبولی بسیارشگفت انگیزوسرشارازدانش وفرهنگ وخرد ازخودبجای گذاشته اندکه بااندوهی فراوان بسیاری ازماایرانیان ازآن ناآگاه هستیم واین نشان اهورایی رافقط برای ژست میهن دوستی برگردن خود می آویزیم یاپشت شیشه خودرویمان می زنیم.این نشان، فره وشی یافروهرنام


:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 91
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

نامه عمربه یزدگرد سوم وپاسخ دندان شکن یزدگرد:
نسخه اصلی این نامه هادرموزه لندن است.زمان نگاشته شدن این نامه هاپس ازجنگ قادسیه وپیش از جنگ نهاوند است که حدودچهارماه طول کشید.
نامه عمربن ا لخطاب:
ازعمربن ا لخطاب خلیفه مسلمین به یزدگردسوم شاهنشاه پارسی.یزدگردمن آینده روشنی برای تو وملت تو نمی بینم مگراین که پیشنهاد مرا بپذیری وبا من بیعت کنی.توسابقابرنصف جهان حکم می راندی ولی اکنون سپاهیا ن تو درخطوط مقدم شکست


:: بازدید از این مطلب : 697
|
امتیاز مطلب : 67
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

بیوگرافی و زندگینامه داريوش سوم
 
 
 
 
 باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودند بنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش فیلیپ دوم جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا" می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و 20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد داماد شاه را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا" به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانل قراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش به زحمت مجددا" در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگ داریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا" مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا" دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سوی همدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید


:: بازدید از این مطلب : 624
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 18
|
مجموع امتیاز : 18
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

چرا ما ایرانیان ، اعراب را تازی نامیدیم ؟
 
تازی ! واژه ای که در بسیاری از نوشتار ها اشاره دارد به مردمان همسایه ی ما یعنی اعراب. اگر با متون دینی و تاریخی، در گستره ای فراتر از کتابهای درسی خود برخورد داشته اید، حتمن با واژه ی تازی آشنایید. پس از انقلاب اما، این واژه از آنجا که در زبان فارسی به گونه خاصی از تیره سگ سانان نیز اشاره دارد، به عنوان تلاشی برای کمرنگ کردن برخی احساسات ضد عربی در میان مردم ایران، در متون درسی و رسمی استفاده نشده است. ار دیگر سوی، بیشتر ِکسانی که به دلایلی کینه نژادی نسبت به اعراب در خود حس میکنند، از این واژه به صورت پررنگتری سود میبرند.
خوب به خاطر می آورم که چندی پیش دوست نوجوانی که علاقمند به مطالعه متون تاریخی است از من پرسید که آیا این تازی که به اعراب میگوییم نوعی دشنام است؟
اما براستی تازی چیست و ریشه این نامگذاری در کجاست؟
همچون بسیاری از واژگان تاریخی و کهن دیگر، زبانشناسان برای این وازه نیز ریشه های گونه گونی شناسایی کرده اند که براستی مشخص نیست کدامیک از اینان نخستین عامل برای این نامگذاری بوده است.
در فرهنگ های قدیمی آنندراج و انجمن آرا، در برابر واژه ی تازی چنین آمده است که بهانه ی نامگذاری تازی آن است که فرزانه بهرام (بهرام ِخردمند) پسر فرزانه فرهاد ِتاز، نام یکی از پسران سیامک بوده است که تازیان از نسل اویند و از بعضی از تواریخ نیز چنین معلوم میشود که تاز، پسر زاده ی سیامک پسر میشی پسر کیومرث بوده و پدر جمله ی عرب است و نسبت تمام عرب به تاز میرسد چنانکه نسبت تمام عجم به هوشنگ شاه میرسد.
اما در سراج اللغات اینگونه آمده است که از آن روی به اعراب تازی میگویند که اعراب در اوایل اسلام در ایران تازش و تاراج بسیار میکرده اند.
برخی دیگر از زبان شناسان نیز بر این باورند که تازی اصلن به معنای چادرنشین است. دلیل این ادعا معنای واژه ی تاژ و تاز به معنای چادر و خیمه است. این اندیشمندان واژه ی تازی را در برابر دِه گان (دهقان) میدانند که واژه نخست به معنای چادر نشین و مهاجر و دیگری به معنای یکجا نشین و روستایی است: (جهان را دیده ای و آزمودی شنیدی گفته ی تازی و دهگان، ناصر خسرو قبادیانی).
بر این اساس، واژه تازی در آغار نامی عام برای چادرنشینان بوده است که بعد ها معنای خاص تری یافته است که همانا نام قوم چادر نشین ِعرب است. در زبان چینی نیز هم اکنون اعراب را تاش خوانند که تغییر شکل یافته همان تاژ یا تاز پارسی است و این نشان میدهد که چینیان نخستین بار اعراب را بوسیله ایرانیان دریانورد و بازرگان شناخته اند.
اما نظر شادروان ملک الشعرای بهار نیز در این زمینه شنیدنی است. ایشان در کتاب گرانسنگ سبک شناسی چنین آورده اند که ایرانیان از قدیم به غیر ایرانیان (بیگانگان، غیر پارسی زبانان ) تاچیک یا تاژیک میگفته اند. همچنانکه یونانیان به غیر یونانیان بربر و اعراب به غیر عرب، عجم میگفته اند. اما این واژه در زبان دری تازه، تازی تلفظ شد و رفته رفته اختصاص به اعراب یافت. ولی در توران و ماوراالنهر گویش قدیم باقی ماند و همچنان به بیگانه و غیر خودی تاچیک میگفتند.
بعد ها و پس از مهاجرت ترکان از سمت ترکستان چین به سوی خاورمیانه و آمیختگی ترکان آلتایی با فارسی زبانان آن سامان، واژه پارسی تاچیک به همان معنای پیشین (بیگانه ، غیر خودی)، وارد زبان ترکی شد و ترکان، فارسی زبانان آن دیار را تاچیک (یعنی غیر خودی، غیر ترک) خواندند. ترکیب ترک و تاجیک نیز که در ادبیات آن دوران رواج یافت، در واقع به معنای ترک و غیر ترک (فارس و عرب) است.
اما در کنار این ریشه های پارسی که برای واژه تازی یافته شده است، برخی نیز تازی را شکل فارسی شده ی طایی (منسوب به قبیله طی) دانسته اند چنانکه رازی منسوب به ری است و این به سبب شهرت و خوشنامی و برجستگی قبیله ی طی* بوده است. در تاریخ مشابه این نامگذاری بسیار دیده شده است چنانکه ما ایرانیان، کشور هلاس را به نام مشهورترین ِقبیله های آن، یونیام، یونان خوانده ایم ودیگران نیز در مورد ما چنین کرده اند: یونانیان، ایران را پرسیا خوانده اند و اعراب نیز ما را فرس نامیده اند( تعمیم جزء ِبرجسته تر به کل ).
 
منابع :
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه ( زیر نظر دکتر محمد معین و دکتر سید جعفر شهیدی )، انتشارات دانشگاه تهران، 1373
بهار، محمد تقی، سبک شناسی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1369


:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

در دوران ساسانیان، بیشتر مقامها، از جمله پایه ها و درجات نظامی موروثی بودند. فرماندهٔ کل نیروهای مسلح ایران تا سدهٔ ششم میلادی ایران سپهبد (ایران سپاهبذ) بود که از سوی انوشیروان این مقام ملغی شد. انوشیروان، ایران را به چهار بخش تقسیم کرد و در رأس هر یک از این بخشها یک سپهبد (سپاهبذ، فرماندهٔ لشکر) جداگانه ای قرار داد. زیرا تمرکز قدرت نظامی در دست یک فرمانده، ممکن بود به کسب نیروی عظیم و طمع در تاج و تخت و وارد آوردن فشار بر شاهنشاه منجر گردد. تقسیم مناطق تحت نفوذ هر سپهبد به شرح زیر بود:
 
سپهبد شرق افواج خراسان و سکستان و کرمان.
 
سپهبد جنوب افواج پارس و خوزستان.
 
سپهبد مغرب افواج عراق را تا سرحد دولت بیزانس.
 
سپهبد شمال افواج ممالک ماد بزرگ و آذربایجان را بفرمان خود داشت.
 
سپهبدان مأمورین مهم دولت بشمار می رفتند و هر کدام در قلمرو خود صاحب اختیار بودند و بر یک ربع مملکت حکومت می کردند و معاونی در اختیار داشتند، موسوم به مرزبان. مرزبانان فرمانفرمای ایالت ها بودند
 
متارکهٔ جنگی ای که یوستی نیانوس یکم با انوشیروان بست، فرصتی برای هر دو طرف شد که به اصلاحات اجتماعی، وضع مقررات و قوانین جدید بپردازند.
 
انوشیروان در این زمان توانست نظمی به آشفتگی های اجتماعی بدهد و خزانهٔ حکومت را تقویت کرد. همچنان با تأمین نسبی عدالت و تقویت سپاه مرزهای خویش را در مقابل تاخت و تاز طوایف بدوی مجاور حفظ نموده، در برابر آنها استحکاماتی درست کرد.
 
همانگونه که توسعهٔ قدرت او باعث نگرانی بیزانس شد، کامیابیهای یوستی نیانوس یکم در جنگ کارتاژ و آفریقا با واندالها، و در جنگ ایتالیا با اقوام گوت شرقی، خسرو را از اینکه توسعهٔ قدرت بیزانس برای ایران مایهٔ زحمت و تهدید شود، نگران کرد.
 
خسرو از قدرت روز افزون یوستی نیانوس یکم احساس خطر کرده و در نقض صلح، پیشدستی نموده و بهانهٔ اینکار را مداخلهٔ یوستی نیانوس یکم که بدون مشورت با وی بین حارث بن جبلهٔ غسانی و منذر بن نعمان لخمی حکمیت کرده بود، قرار داد.
 
جنگ اول با بیزانس
 
انوشیروان با لشکری بزرگ در سال ۵۳۹ میلادی از دجله و فرات گذشته و به سوریه وارد شد. شهرهایی که با دادن فدیه و هدایا نسبت به شاه اظهار انقیاد کردند از غارت در امان ماندند اما شهر انطاکیه (در آن زمان این شهر معتبرترین شهر شام بود) به سبب مقاومت سختی که نشان داد، عرضهٔ قتل و غارت شد. انوشیروان بدون اینکه دیگر در سوریه و بین النهرین با مقاومت قابل ملاحظه ای روبرو بشود، فاتحانه به تیسفون بازگشت.
 
بعد از آن نزدیک به بیست سال این زد و خوردهای خونین بطول انجامید، که گاه پیروزی از آن ایران و گاه از آن بیزانس بود.
 
عاقبت متارکه ای موقت و بار دیگر صلحی پنجاه ساله، در سال ۵۶۱ میلادی به این جنگ پایان داد و طرفین به اراضی سابق برگشتند
 
خسرو پس تسخیر انطاکیه (انتاکیا در ترکیۀ امروزی) و به اسیر گرفتن مردم آن، در مجاورت تیسفون، شهری همانند انطاکیه بساخت که رومیها آن را رومیه نامیدند و ایرانیها آن را وه انتیو خسرو ، یعنی شهر خسرو که به از انطاکیه است. خسرو مردم انطاکیه را در آنجا مقر داد و یکی از مسیحیان اهواز را که براز نام داشت، به کارشان گماشت و بر اهل حرفۀ شهر ریاست داد و این از روی رأفت با اسیران بود که به سبب همکیشی با براز انس گیرند
 
تسخیر یمن و بسته شدن راه بازرگانی، دریایی روم
 
در زمان انوشیروان یکی از شاهزادگان خاندان حمیر که در یمن سلطنت داشت، بدربار ایران پناهنده شد و برای استرداد تاج و تخت از دست رفته، از انوشیروان استمداد کرد.
 
توضیح آنکه در اوایل قرن ششم میلادی حبشی ها که مسیحی بودند، یمن را تصرف کردند و پادشاه حبشی، ابرهه، سلطۀ خود را در یمن محکم نموده و کلیساهایی در صنعا بنا کرد. امپراتور روم از این اوضاع خوشنود و انوشیروان ناراضی شد، این بود که از پناهنده شدن شاهزادۀ مزبور استفاده کرده، وهریز نامی را با قشونی برای تصرف یمن فرستاد. این سردار در سال ۵۷۶ (میلادی) از راه خلیج فارس به یمن رفته و عدن را تصرف و حبشی ها را از یمن اخراج کرده و سلطنت خانوادۀ حمیر را در یمن برقرار نمود.
 
تسخیر یمن و بسته شدن راه بازرگانی، دریایی روم
 
پادشاهان حمیر از این ببعد دست نشاندۀ ایران گشتند و هریز و سپاهیان ایرانی در آنجا مانده، با اهالی مخلوط شدند، چنانکه اعراب دورۀ اسلامی آنها را ابناء می گفتند. این سرزمین تا ظهور اسلام همچنان در دست ایران باقی ماند. از آنجا که در این زمان بخاطر جنگها و فتوحات انوشیروان، تجارت ابریشم از راه زمین، برای روم مشکل شده بود، راه دریایی ای که از طریق سیلان و دریای هند به یمن و بنادر جنوب عربستان می آمد، اهمیت یافته بود. به همین جهت بیزانس برای تسلط بر یمن اهمیت خاصی قائل بود.از این رو فتح یمن به وسیلۀ ایران، در عین حال جوابی بود که خسرو به مذاکرات تحریک آمیز و ماجراجویی هایی می داد که از چندی پیش، بین بیزانس و خاقان ترک بر ضد ایران در جریان بود.
 
شروع جنگ مجدد با بیزانس و تسخیر قلعهٔ دارا بدست انوشیروان
 
اقدام خسرو در راندن حبشی ها از یمن برای یوستین دوم که از سال ۵۶۵ میلادی جانشین یوستی نیانوس یکم امپراتور قبلی شده بود، همچون تجاوز به حریم نفوذ بیزانس تلقی می شد.
 
پس از بسته شدن راه بازرگانی یمن طبیعی بود که بیزانس برای تجدید فعالیت راه زمینی به مذاکره با ترکان وادار شود، بالاخره بدنبال مذاکرات طولانی با خاقان ترک که نامش دیزابول بود، وی متعهد شد در جنگ با ایران در کنار بیزانس قرار بگیرد. یوستین دوم پادشاه بیزانس برای شروع جنگ لشکری به نصیبین فرستاد ولی خسرو که فرماندهی جنگ را برعهده داشت نصیبین را از محاصره نجات داده، انطاکیه را آتش زد و حتی قلعۀ شهر دارا را هم گرفت. برای یوستین دوم ضربت دشمن با چنان لطمهٔ روحی همراه شد که از خجالت کارش به جنون کشید و خود به ناچار، استعفا داد. تیبریوس دوم کنستانتین جانشین او نیز، چاره ای جز درخواست صلح نداشت.
 
در پیشنهاد صلحی که داده شد قسطنطنیه آماده بود گرجستان و ارمنستان را به ایران واگذارد و بجای آنها قلعهٔ شهر دارا را که فقدانش باعث استعفای یک امپراتور شده بود، بازپس ستاند. نزدیک بود درین باره توافق صورت گیرد که ناگهان خسرو در سال ۵۷۹ میلادی وفات یافت.



:: بازدید از این مطلب : 623
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 16 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

در دوران ساسانیان، بیشتر مقامها، از جمله پایه ها و درجات نظامی موروثی بودند. فرماندهٔ کل نیروهای مسلح ایران تا سدهٔ ششم میلادی ایران سپهبد (ایران سپاهبذ) بود که از سوی انوشیروان این مقام ملغی شد. انوشیروان، ایران را به چهار بخش تقسیم کرد و در رأس هر یک از این بخشها یک سپهبد (سپاهبذ، فرماندهٔ لشکر) جداگانه ای قرار داد. زیرا تمرکز قدرت نظامی در دست یک فرمانده، ممکن بود به کسب نیروی عظیم و طمع در تاج و تخت و وارد آوردن فشار بر شاهنشاه منجر گردد. تقسیم مناطق تحت نفوذ هر سپهبد به شرح زیر بود:
 
سپهبد شرق افواج خراسان و سکستان و کرمان.
 
سپهبد جنوب افواج پارس و خوزستان.
 
سپهبد مغرب افواج عراق را تا سرحد دولت بیزانس.
 
سپهبد شمال افواج ممالک ماد بزرگ و آذربایجان را بفرمان خود داشت.
 
سپهبدان مأمورین مهم دولت بشمار می رفتند و هر کدام در قلمرو خود صاحب اختیار بودند و بر یک ربع مملکت حکومت می کردند و معاونی در اختیار داشتند، موسوم به مرزبان. مرزبانان فرمانفرمای ایالت ها بودند
 
متارکهٔ جنگی ای که یوستی نیانوس یکم با انوشیروان بست، فرصتی برای هر دو طرف شد که به اصلاحات اجتماعی، وضع مقررات و قوانین جدید بپردازند.
 
انوشیروان در این زمان توانست نظمی به آشفتگی های اجتماعی بدهد و خزانهٔ حکومت را تقویت کرد. همچنان با تأمین نسبی عدالت و تقویت سپاه مرزهای خویش را در مقابل تاخت و تاز طوایف بدوی مجاور حفظ نموده، در برابر آنها استحکاماتی درست کرد.
 
همانگونه که توسعهٔ قدرت او باعث نگرانی بیزانس شد، کامیابیهای یوستی نیانوس یکم در جنگ کارتاژ و آفریقا با واندالها، و در جنگ ایتالیا با اقوام گوت شرقی، خسرو را از اینکه توسعهٔ قدرت بیزانس برای ایران مایهٔ زحمت و تهدید شود، نگران کرد.
 
خسرو از قدرت روز افزون یوستی نیانوس یکم احساس خطر کرده و در نقض صلح، پیشدستی نموده و بهانهٔ اینکار را مداخلهٔ یوستی نیانوس یکم که بدون مشورت با وی بین حارث بن جبلهٔ غسانی و منذر بن نعمان لخمی حکمیت کرده بود، قرار داد.
 
جنگ اول با بیزانس
 
انوشیروان با لشکری بزرگ در سال ۵۳۹ میلادی از دجله و فرات گذشته و به سوریه وارد شد. شهرهایی که با دادن فدیه و هدایا نسبت به شاه اظهار انقیاد کردند از غارت در امان ماندند اما شهر انطاکیه (در آن زمان این شهر معتبرترین شهر شام بود) به سبب مقاومت سختی که نشان داد، عرضهٔ قتل و غارت شد. انوشیروان بدون اینکه دیگر در سوریه و بین النهرین با مقاومت قابل ملاحظه ای روبرو بشود، فاتحانه به تیسفون بازگشت.
 
بعد از آن نزدیک به بیست سال این زد و خوردهای خونین بطول انجامید، که گاه پیروزی از آن ایران و گاه از آن بیزانس بود.
 
عاقبت متارکه ای موقت و بار دیگر صلحی پنجاه ساله، در سال ۵۶۱ میلادی به این جنگ پایان داد و طرفین به اراضی سابق برگشتند
 
خسرو پس تسخیر انطاکیه (انتاکیا در ترکیۀ امروزی) و به اسیر گرفتن مردم آن، در مجاورت تیسفون، شهری همانند انطاکیه بساخت که رومیها آن را رومیه نامیدند و ایرانیها آن را وه انتیو خسرو ، یعنی شهر خسرو که به از انطاکیه است. خسرو مردم انطاکیه را در آنجا مقر داد و یکی از مسیحیان اهواز را که براز نام داشت، به کارشان گماشت و بر اهل حرفۀ شهر ریاست داد و این از روی رأفت با اسیران بود که به سبب همکیشی با براز انس گیرند
 
تسخیر یمن و بسته شدن راه بازرگانی، دریایی روم
 
در زمان انوشیروان یکی از شاهزادگان خاندان حمیر که در یمن سلطنت داشت، بدربار ایران پناهنده شد و برای استرداد تاج و تخت از دست رفته، از انوشیروان استمداد کرد.
 
توضیح آنکه در اوایل قرن ششم میلادی حبشی ها که مسیحی بودند، یمن را تصرف کردند و پادشاه حبشی، ابرهه، سلطۀ خود را در یمن محکم نموده و کلیساهایی در صنعا بنا کرد. امپراتور روم از این اوضاع خوشنود و انوشیروان ناراضی شد، این بود که از پناهنده شدن شاهزادۀ مزبور استفاده کرده، وهریز نامی را با قشونی برای تصرف یمن فرستاد. این سردار در سال ۵۷۶ (میلادی) از راه خلیج فارس به یمن رفته و عدن را تصرف و حبشی ها را از یمن اخراج کرده و سلطنت خانوادۀ حمیر را در یمن برقرار نمود.
 
تسخیر یمن و بسته شدن راه بازرگانی، دریایی روم
 
پادشاهان حمیر از این ببعد دست نشاندۀ ایران گشتند و هریز و سپاهیان ایرانی در آنجا مانده، با اهالی مخلوط شدند، چنانکه اعراب دورۀ اسلامی آنها را ابناء می گفتند. این سرزمین تا ظهور اسلام همچنان در دست ایران باقی ماند. از آنجا که در این زمان بخاطر جنگها و فتوحات انوشیروان، تجارت ابریشم از راه زمین، برای روم مشکل شده بود، راه دریایی ای که از طریق سیلان و دریای هند به یمن و بنادر جنوب عربستان می آمد، اهمیت یافته بود. به همین جهت بیزانس برای تسلط بر یمن اهمیت خاصی قائل بود.از این رو فتح یمن به وسیلۀ ایران، در عین حال جوابی بود که خسرو به مذاکرات تحریک آمیز و ماجراجویی هایی می داد که از چندی پیش، بین بیزانس و خاقان ترک بر ضد ایران در جریان بود.
 
شروع جنگ مجدد با بیزانس و تسخیر قلعهٔ دارا بدست انوشیروان
 
اقدام خسرو در راندن حبشی ها از یمن برای یوستین دوم که از سال ۵۶۵ میلادی جانشین یوستی نیانوس یکم امپراتور قبلی شده بود، همچون تجاوز به حریم نفوذ بیزانس تلقی می شد.
 
پس از بسته شدن راه بازرگانی یمن طبیعی بود که بیزانس برای تجدید فعالیت راه زمینی به مذاکره با ترکان وادار شود، بالاخره بدنبال مذاکرات طولانی با خاقان ترک که نامش دیزابول بود، وی متعهد شد در جنگ با ایران در کنار بیزانس قرار بگیرد. یوستین دوم پادشاه بیزانس برای شروع جنگ لشکری به نصیبین فرستاد ولی خسرو که فرماندهی جنگ را برعهده داشت نصیبین را از محاصره نجات داده، انطاکیه را آتش زد و حتی قلعۀ شهر دارا را هم گرفت. برای یوستین دوم ضربت دشمن با چنان لطمهٔ روحی همراه شد که از خجالت کارش به جنون کشید و خود به ناچار، استعفا داد. تیبریوس دوم کنستانتین جانشین او نیز، چاره ای جز درخواست صلح نداشت.
 
در پیشنهاد صلحی که داده شد قسطنطنیه آماده بود گرجستان و ارمنستان را به ایران واگذارد و بجای آنها قلعهٔ شهر دارا را که فقدانش باعث استعفای یک امپراتور شده بود، بازپس ستاند. نزدیک بود درین باره توافق صورت گیرد که ناگهان خسرو در سال ۵۷۹ میلادی وفات یافت.



:: بازدید از این مطلب : 634
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : 16 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

ارسه یا تخت جمشید نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که در روزگار باستان پایتخت شاهنشاهی ایران بوده است. تخت جمشید محل برگذاری آیین‌های بهاری هخامنشیان بوده است. اسکندر مقدونی سردار یونانی به ایران حمله کرد و این مکان را به آتش کشید. امّا ویرانه‌های این مکان هنوز هم در نزدیکی شیراز مرکز استان فارس برپا است. این مکان هم‌اکنون از مکان‌های باستانی ایران است.
 
نام تخت جمشید:
تخت جمشید نام امروزی «پارسه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خوانده‌اند.
مردم محلی این مکان را جایگاه تاجگذاری پادشاه باستانی جمشید پیشدادی می‌‌دانسته‌اند.
 
پیشینه:
بر فراز تپه‌ سنگی‌ کوه‌ رحمت‌ در جلگه ‌مرودشت‌، ویرانه‌های ‌بجامانده‌ از کاخ‌ تخت‌ جمشید نمایان‌ است‌. کاخ‌های‌ بزرگ‌ تخت‌ جمشید از زمان‌ داریوش‌ اول (521 پیش‌ از میلاد) تا صد و پنجاه‌ سال‌ بعد از وی‌ بنا شده‌اند.
 
چگونگی سازه:
وسعت‌ کامل کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید 125000 متر مربع‌ است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین 8 تا 18 متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شده‌اند و از بخش‌های‌ مهم‌ زیر تشکیل‌ یافته‌ است‌:
کاخ‌های‌ رسمی‌ و تشریفاتی‌ تخت جمشید (کاخ دروازه ملل)
سرای‌ نشیمن‌ و کاخ‌های‌ کوچک‌ اختصاصی‌
خزانه‌ٔ شاهی‌
دژ و باروی‌ حفاظتی‌
 
پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا:
راه‌ ورود سکو‌، دو پلکان‌‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمالغربی مجموعه قرار دارند. این پلکان‌ها‌ از هر طرف ‌111 پله پهن‌ و کوتاه‌ دارند. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید،‌ «دروازه‌ بزرگ‌» یا «دروازه خشایارشا»، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا 10 متر است.
این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازه غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبه میخی به زبان‌‌هایی چون بابلی و عیلامی تزئین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که : «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته ‌است.»
دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.
پلکان‌های کاخ آپادانا:
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کناره خود دارند. پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبه نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده است. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.
بر دیواره پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده می‌شود.
 
کاخ آپادانا:
کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش کبیر بنا شده است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده است.
این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد.
 
کاخ تچر:
تچر به معنای کاخ میباشد. این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده است. روی کتیبه ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»
این کاخ یک موزه خط به شمار می رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون ها از نمای گیلویی های مصری استفاده شده است
کاخ هدیش:
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده است در مرتفع‌ترین قسمت صفه تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ ها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده 6x6 ستون قرار داشته است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده اند.
 
کاخ ملکه:
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته است. بخشی از این کاخ در سال 1931 توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفته است.
 
ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی:
این ساختمان که شامل چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شده است با دیوار عظیمی از بقیه تخت جمشید جدا می‌شود.
 
 
 
کاخ صدستون:
وسعت این کاخ در حدود 46000 مترمربع است و سقف آن به‌وسیله صد ستون که هر کدام 14 متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده است.
 
کاخ‌ شورا:
به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالا شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می پرداخته است. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازه ها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج می شده است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.
 
سرانجام تخت جمشید:
مجموعه‌ کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید، در سال ‌330 (پیش‌ از میلاد) به‌ دست‌ اسکندر مقدونی به‌ آتش‌ کشیده‌ شد و تمام‌ بناهای‌ آن‌ به‌ صورت‌ ویرانه‌ در آمد. از بناهای‌ بر جای‌ مانده‌ و نیمه‌ ویرانه‌، بنای‌ مدخل‌ اصلی‌ تخت‌ جمشید است که‌ به‌ کاخ‌ آپادانا معروف‌ است‌ و مشتمل‌ بر یک‌ تالار مرکزی‌ با 36 ستون‌ و سه‌ ایوان 12 ستونی‌ درقسمت‌های‌ شمالی‌، جنوبی‌ و شرقی‌ است‌ که‌ ایوان‌های‌ شمالی‌ و شرقی‌ آن‌ به‌وسیله‌ پلکان‌هایی‌ به‌ حیاط‌های‌ مقابل‌ متصل‌ و مربوط‌ می‌شوند. بلندی‌ صفه‌ در محل‌ کاخ‌ آپادانا 16 متر و بلندی‌ ستون‌های‌ آن ‌18 متر است‌. این‌مجموعه‌ در فهرست‌ آثار تاریخی‌ ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌.
جایگاه کنونی این سازه:
در دوره نو و با بازگشت و پیدایش حس میهن خواهی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین شهر تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. امروزه می‌‌توان تخت جمشید را نام‌آورترین و دوست‌داشتنی‌ترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.
 
اسناد تخت جمشید و کارگران مزد بگیر :
در اواخر سال 1312 شمسی براثر خاکبرداری در گوشه شمال غربی صفه تخت جمشید قریب چهل هزار لوحه های گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد .
بر روی این الواح کلماتی به خط عیلامی نوشته شده بود. پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد. از میان الواح بعضی به زبان پارسی و خط عیلامی است . از کشف این الواح شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگار گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت.
زیرا این اسناد عیلامی حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرهای زیبا ، اعم از عمله و بنا و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح سند هزینه یک یا چند نفر است.
کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند ، از ملتهای مختلف چون ایرانی و بابلی و مصری و یونانی و عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران بشمار می رفتند.
 
گذشته از مردان ، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به این کارگران می دادند غالباً جنسی بود نه نقدی ، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام « شکــل » سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شدعبارت از : گندم و گوشت.
تصویری از عظمت کاخها:
ازآنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد.
نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد.
 
چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد.
 
مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است.
 
ه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد.
نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد.
 
چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد.
 
مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است.



:: بازدید از این مطلب : 477
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : 15 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

ارسه یا تخت جمشید نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که در روزگار باستان پایتخت شاهنشاهی ایران بوده است. تخت جمشید محل برگذاری آیین‌های بهاری هخامنشیان بوده است. اسکندر مقدونی سردار یونانی به ایران حمله کرد و این مکان را به آتش کشید. امّا ویرانه‌های این مکان هنوز هم در نزدیکی شیراز مرکز استان فارس برپا است. این مکان هم‌اکنون از مکان‌های باستانی ایران است.
 
نام تخت جمشید:
تخت جمشید نام امروزی «پارسه» است. «پارسه» از زبان پارسی باستان است و یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسه شهر») خوانده‌اند.
مردم محلی این مکان را جایگاه تاجگذاری پادشاه باستانی جمشید پیشدادی می‌‌دانسته‌اند.
 
پیشینه:
بر فراز تپه‌ سنگی‌ کوه‌ رحمت‌ در جلگه ‌مرودشت‌، ویرانه‌های ‌بجامانده‌ از کاخ‌ تخت‌ جمشید نمایان‌ است‌. کاخ‌های‌ بزرگ‌ تخت‌ جمشید از زمان‌ داریوش‌ اول (521 پیش‌ از میلاد) تا صد و پنجاه‌ سال‌ بعد از وی‌ بنا شده‌اند.
 
چگونگی سازه:
وسعت‌ کامل کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید 125000 متر مربع‌ است که بر روی سکوئی که ارتفاع آن بین 8 تا 18 متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، بنا شده‌اند و از بخش‌های‌ مهم‌ زیر تشکیل‌ یافته‌ است‌:
کاخ‌های‌ رسمی‌ و تشریفاتی‌ تخت جمشید (کاخ دروازه ملل)
سرای‌ نشیمن‌ و کاخ‌های‌ کوچک‌ اختصاصی‌
خزانه‌ٔ شاهی‌
دژ و باروی‌ حفاظتی‌
 
پلکان‌های ورودی سکو و دروازهٔ خشایارشا:
راه‌ ورود سکو‌، دو پلکان‌‌ است‌ که روبروی یکدیگر و در بخش شمالغربی مجموعه قرار دارند. این پلکان‌ها‌ از هر طرف ‌111 پله پهن‌ و کوتاه‌ دارند. بالای‌ پلکان‌ها، بنای‌ ورودی‌ تخت‌ جمشید،‌ «دروازه‌ بزرگ‌» یا «دروازه خشایارشا»، قرار گرفته‌است. ارتفاع این بنا 10 متر است.
این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشته‌است که امروزه بقایای دروازه‌های آن برجاست. بر دروازه غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی‌ با سر انسانی‌ حجاری‌ شده‌ است‌. این دروازه‌ها در قسمت فوقانی با شش کتیبه میخی به زبان‌‌هایی چون بابلی و عیلامی تزئین یافته‌اند. این کتیبه‌ها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان می‌کند که : «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفته ‌است.»
دو دروازه‌ خروجی‌ یکی‌ رو به‌ جنوب‌ و دیگری‌ رو به‌ شرق‌ قرار دارند و دروازه جنوبی‌ رو به‌ کاخ‌ آپادانا، یا کاخ‌ بزرگ‌ بار، دارد.
پلکان‌های کاخ آپادانا:
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکان‌های شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شده‌اند، نقوش حجاری‌شده‌ای را در دیوار کناره خود دارند. پلکان رو به شمال نقش‌هایی از فرماندهان عالی‌رتبه نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گل‌های نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شده است. در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده می‌شوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک می‌شوند، دیده می‌شود.
بر دیواره پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده می‌شود.
 
کاخ آپادانا:
کاخ آپادانا از قدیمی‌ترین کاخ‌های تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش کبیر بنا شده است، برای برگزاری جشن‌های نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده می‌شده است.
این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط می‌یابد.
 
کاخ تچر:
تچر به معنای کاخ میباشد. این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بوده است. روی کتیبه ای آمده : «من داریوش این تچر را ساختم.»
این کاخ یک موزه خط به شمار می رود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستون ها از نمای گیلویی های مصری استفاده شده است
کاخ هدیش:
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بوده است در مرتفع‌ترین قسمت صفه تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد. احتمال میرود آتش سوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنی ها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگ ها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگ ها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده 6x6 ستون قرار داشته است. به خاطر ویرانی شدیدی که شده اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلی ها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام برده اند.
 
کاخ ملکه:
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شده است و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایین‌تری قرار گرفته است. بخشی از این کاخ در سال 1931 توسط شرق‌شناس مشهور، پرفسور هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفته است.
 
ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی:
این ساختمان که شامل چندین تالار، اطاق و حیاط تشکیل شده است با دیوار عظیمی از بقیه تخت جمشید جدا می‌شود.
 
 
 
کاخ صدستون:
وسعت این کاخ در حدود 46000 مترمربع است و سقف آن به‌وسیله صد ستون که هر کدام 14 متر ارتفاع داشته‌اند، بالا نگه داشته می‌شده است.
 
کاخ‌ شورا:
به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالا شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت می پرداخته است. با توجه به نقوش حجاری شده از یکی از دروازه ها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج می شده است. به این دلیل به این جا کاخ شورا می گویند که در اینجا دوسر ستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.
 
سرانجام تخت جمشید:
مجموعه‌ کاخ‌های‌ تخت‌ جمشید، در سال ‌330 (پیش‌ از میلاد) به‌ دست‌ اسکندر مقدونی به‌ آتش‌ کشیده‌ شد و تمام‌ بناهای‌ آن‌ به‌ صورت‌ ویرانه‌ در آمد. از بناهای‌ بر جای‌ مانده‌ و نیمه‌ ویرانه‌، بنای‌ مدخل‌ اصلی‌ تخت‌ جمشید است که‌ به‌ کاخ‌ آپادانا معروف‌ است‌ و مشتمل‌ بر یک‌ تالار مرکزی‌ با 36 ستون‌ و سه‌ ایوان 12 ستونی‌ درقسمت‌های‌ شمالی‌، جنوبی‌ و شرقی‌ است‌ که‌ ایوان‌های‌ شمالی‌ و شرقی‌ آن‌ به‌وسیله‌ پلکان‌هایی‌ به‌ حیاط‌های‌ مقابل‌ متصل‌ و مربوط‌ می‌شوند. بلندی‌ صفه‌ در محل‌ کاخ‌ آپادانا 16 متر و بلندی‌ ستون‌های‌ آن ‌18 متر است‌. این‌مجموعه‌ در فهرست‌ آثار تاریخی‌ ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به‌ ثبت‌ رسیده‌ است‌.
جایگاه کنونی این سازه:
در دوره نو و با بازگشت و پیدایش حس میهن خواهی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین شهر تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. امروزه می‌‌توان تخت جمشید را نام‌آورترین و دوست‌داشتنی‌ترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.
 
اسناد تخت جمشید و کارگران مزد بگیر :
در اواخر سال 1312 شمسی براثر خاکبرداری در گوشه شمال غربی صفه تخت جمشید قریب چهل هزار لوحه های گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد .
بر روی این الواح کلماتی به خط عیلامی نوشته شده بود. پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد. از میان الواح بعضی به زبان پارسی و خط عیلامی است . از کشف این الواح شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگار گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت.
زیرا این اسناد عیلامی حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرهای زیبا ، اعم از عمله و بنا و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح سند هزینه یک یا چند نفر است.
کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند ، از ملتهای مختلف چون ایرانی و بابلی و مصری و یونانی و عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران بشمار می رفتند.
 
گذشته از مردان ، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به این کارگران می دادند غالباً جنسی بود نه نقدی ، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام « شکــل » سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شدعبارت از : گندم و گوشت.
تصویری از عظمت کاخها:
ازآنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد.
نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد.
 
چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد.
 
مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است.
 
ه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد.
نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد.
 
چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد.
 
مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است.



:: بازدید از این مطلب : 646
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 15 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

 

 

تابلویی که می بینید، اثر «ویسنت لوپز» نقاش اسپانیایی قرن 18 و روایت کنندۀ یکی از داستانهای تاریخ ایران باستان است.

 

در لغت نامۀ دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که:

 

هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه میکردند. در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانتهآ که همسرش به نام «آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود.

 

چون وصف زیبایی پانتهآ را به کورش گفتند، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس این که به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد.

 

اما اراسپ خود عاشق پانتهآ گشت و خواست از او کام بگیرد، به ناچار پانتهآ از کورش کمک خواست. کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازا از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند.

 

هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.

میگویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانتهآ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حقشناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند و نیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»

آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانتهآ بر سر جنازۀ او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانتهآ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانتهآ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینۀ خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود، خود را کشت.

 

هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازۀ زن میبینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است و بدین گونه است که کسی با نیکنامی در تاریخ جاودانه میشود.

 

 برگرفته از: اشو زرتشت پیام آور اهورامزدا

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 618
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

از سخنان کورش بزرگ

 

 

 

                                                             

 

 

 

از پارس برآمدم.از پارسوماش.این گفته من است.کورش پسر ماندانا و کمبوجیه.من کورش هخامنش فرمان دادم که بر مردمان ملال نرود.زیرا ملال مردمان ملال من است

 

 و شادمانی مردمان شادمانی من.بگذارید هرکس به آیین خویش باشد. زنان را گرامی بدارید. فرودستان را دریابید.و هرکس به تکلم قبیله خویش سخن گوید.گسستن زنجیرها

 

آرزوی من است.ما شب و شقاوت را خواهیم زدود،زندگی را ستایش خواهیم کرد.تا هست سرزمین من آسمانی باد.که در او  رود ها ی بسیاری جاری است.ما دامنه ها  و دشت هایی

 

 داریم دریا وار.سحرآمیز  ،سرسبز و برکت خیز.و شما راگفتم این بهشت بی گزند را گرامی بدارید.سرزمین من توان شکفتنش بسیار است.سرزمین من ، مادر من است.تا هست خنده شادی خیز کودکان خوش باد ،تا هست شهریاری بانوان و آواز خنیاگران خوش باد.تا هست رودها بسیار تر و بسیارتر باد.از اندوه و عزا   به دور باد سرزمین من.تا هست هرگز دلتنگی به دیدارتان نیاید.تا هست اندوه آدمیان مرده با د  .به یادتان می آورم بهترین ارمغان آدمی آزادی ست. باشد که تا هست از خان و مان ملتم عطر و ترانه برخیزد.مردمان ما شایسته  آرامش وآزادی اند، مردمان ما شایسته شادمانی   و ترانه اند.،مردمان ما شایسته عدالت و علاقه اند  ، دودمانتان در آرامش ، زندگی هاتان دراز ، و آینده  تان روشن تر از امروز  باد، این آرزوی من است .

 

 

 

منبع: برگزیده ای از سخنان کورش بزرگ در منشورهای پارسوماش ،شوشیانا و پرشیا

 



:: برچسب‌ها: کورش ,
:: بازدید از این مطلب : 603
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

وصیت نامه داریوش بزرگ به پسرش خشایارشا:

اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران

است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در

آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز

دارای احترام هستند.

 

جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها

بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی

آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.

 

اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در

خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد .

زیرا قدرات پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز

هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه

اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن

برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام

ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی

به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته

وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .

 

ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف

کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ

ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون

انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و

غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو

باید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی

تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها

موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله

موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن

و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به

این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی

داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .

 

 

هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای

آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان

وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم

کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به

مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت

دوستی بنمایی .

 

 

کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم

هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و

جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و

عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که

ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .

 

اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ،

نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف

یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک

ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه

ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به

خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم

دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط

نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون

مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده

است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد

تماس نخواهند داشت .

 

افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری

نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله

متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت

کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که

دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله

شکست خوردن تو را فراهم کنند .

 

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو

بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود

وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری

میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما

هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و

همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر

كیش که میل دارد پیروی نماید .

 

بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه

کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت

سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است

مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت

سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدر

بودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل

من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ،

خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ

کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت

بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور

وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ،

بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا

اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .

 

 

زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی

داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی

قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر

قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .

 

هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست

برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده

است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در

آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه

اول قرار بده .

 

عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته

ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط

موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به

دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا

حق دیگری را پایمال نموده ای .

 

بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که

غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از

مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها

بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .



:: برچسب‌ها: داریوش ,
:: بازدید از این مطلب : 568
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 14 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

گزيده اي از اندرز كوروش در بستر مرگ به روايت گزنفون:

 

فرزندان من،دوستان من!من اكنون به پايان زندگي نزديك گشته ام.من آن را با نشانه هاي آشكار دريافته ام و وقتي در گذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اينست كه اين احساس در اعمال و رفتار شما مشهود باشد،زيرا من به هنگام كودكي ،جواني و پيري بختيار بوده ام.هميشه نيروي من افزون گشته است،آنچنانكه هم امروز نيز احساس نمي كنم كه از هنگام جواني ضعيف ترم.من دوستان را به خاطر نيكوئي هاي خود خوشبخت و دشمنانم را مطيع خويش ديده ام.زادگاه من قطعه كوچكي از آسيا بود.من آن را اكنون مفتخر و بلند پايه باز مي گذارم.در اين هنگام كه به دنياي ديگر مي گذرم،شما و ميهنم را خوشبخت مي بينم و از اينرو ميل دارم كه آيندگان مرا مردي خوشبخت بدانند.

 

بايد آشكارا وليعهد خود را اعلام كنم تا پس از من پريشاني و نابساماني روي ندهد.من شما فرزندانم را يكسان دوست ميدارم ولي فرزند بزرگترم كه آزموده تر است كشور را سامان خواهد داد.فرزندانم!من شما را از كودكي چنان تربيت كرده ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوانتران از شما آزرم بدارند.تو كمبوجيه،مپندار كه عصاي زرين سلطنتي،تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت.دوستان صميمي براي پادشاه عصاي مطمئنتري هستند.هركسي بايد براي خويشتن دوستان يكدل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاري بدست نتوان آورد.به نام خدا و اجداد در گذشته ما اي فرزندان اگر مي خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد.

 

پيكر بي جان مرا هنگامي كه ديگر در اين دنيا نيستم در ميان سيم وزر مگذاريد و هرچه زودتر آن را به خاك باز دهيد.چه بهتر  از اين كه انسان به خاك كه اينهمه چيزهاي نغز وزيبا مي پرورد آميخته گردد.من همواره مردم را دوست داشته ام واكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكي كه به مردمان نعمتمي بخشد آميخته گردم.

 

اكنون احساس مي كنم جان از پيكرم مي گسلد....اگر از ميان شما كسي مي خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد،تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامي كه روي خود را پوشاندم،از شما خواستارم كه پيكرم را كسي نبيند،حتي شما فرزندانم.

 

از تمام پارسيان و متحدان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدي رنج نخواهم برد تهنيت گويند.

 

به آخرين اندرز من گوش فرا داريد.اگر مي خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد،به دوستان خود نيكي كنيد.

 

خداحافظ پسران عزيز و دوستان من،خداحافظ.

 

پس از اين گفتار،كوروش روي خود را پوشاند و درگذشت.

 

اين بود گزيده اي از سخنان نسبتا مفصلي كه گزنفون از قول كوروش بزرگ بازگو كرده است و در اينجا نكات برجسته آن به اختصار بازگو شد.

 

وصيتی ديگر به روايت كتزياس

 

اما وصيت ديگري از كوروش در بستر مرگ را كتزياس ذكر كرده است، به اين صورت:كوروش در بستر مرگ پسر بزرگش را به تخت نشاند و پسر كوچكش را به فرمانروايي با كتريان گماشت و سفارش كرد كه در همه كارها به ميل مادرشان رفتار كنند،سپس به آنها گفت كه دست همديگر را بفشارند و سوگند ياد كنند كه با همديگر مهربان باشند و اگر مهربان نباشند نفرين بر آنها باد......



:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

مرگ كوروش:

 

درباره مرگ كوروش روايات گوناگوني وجود داشته است.اما در يك تقسيم بندي كلي اين روايتها دو گونه فرجام براي كوروش بازگو مي كنند:مرگ طبيعي و كشته شدن در ميدان نبرد.هرودوت مورخ مشهور يوناني خود به اين موضوع اشاره كرده و مي گويد در مورد مرگ كوروش روايتهاي گوناگوني وجود دارد كه خود يكي را از ميان آنها برگزيده است.ما در ابتدا روايت هرودوت را بازخواني مي كنيم.

 

مرگ كوروش به روايت هرودوت:

 

كوروش بعد از فتح بابل به قصد جنگ با سكاها  كه با حملات متناوب غارتگرانه خود ،زيانهاي بسياري به روستائيان مرزنشين وارد مي آوردند،عازم شرق شد.هرودوت اسم اين طوايف غارتگر را ماساژت ضبط كرده است.هرودوت مي نويسد كه در آن هنگام،زني به نام توميريس،ملكه ماساژتها بود و پس از درگذشت شوهرش بر تخت سلطنت نشسته بود.كوروش براي او پيامي فرستاد  و وانمود كرد كه طالب وصلت با اوست.اما پاسخ مطلوبي دريافت نكرد.زيرا ملكه مي دانست كه قصد كوروش ازدواج با او نيست،بلكه تصرف قلمرو مي باشد.پس كوروش به جنگ پرداخت و پس از عبور از رود جيحون تاخت و تاز خود را در سرزمين ماساژتها آغاز كرد.در نبردي كه با گروهي از ماساژتها رخ داد پسر توميريس به نام سپارگاپيس به دست پارسيان اسير شد و از كوروش استدعا كرد كه غل و زنجير را از او بردارند.به محض اينكه دستانش آزاد شد خود را از شدت ننگ و عار كشت.ملكه كه از كشته شدن پسرش آگاه شد به سوي جنگ شتافت و در نبردي بسيار سخت و خشن،سرانجام ماساژتها غالب آمدند و بسياري از سپاهيان پارسي كشته شدند و كوروش هم در آن جنگ كشته شد.ملكه به تلافي كشته شدن پسرش،سر كوروش را درتشتی پر از خون انداخت و گفت كه اينگونه كوروش را از خونخواري سير خواهد كرد.

 

اين بود روايت هرودوت كه مرگ كوروش را در نبرد  با ماساژتها بازگوميكند.امادروغگویی های هرودوت درتاریخ نویسی بخصوص آنجاکه درموردایرانیان مینویسد برتمام صاحب نظران روشن است.بطورمثال آنجاکه تعدادنفرات ارتش خشایارشاه رابیش ازدوملیون وپانصدهزارنفرمینویسدیادروغگویی های اودرموردجنگ ماراتن که یوناییان را پیروزواقعی معرفی میکندوآن چنان دراین موردبه افسانه پردازی میپردازدکه هم اکنون جنگ ماراتن یکی از معروفترین جنگهاووقایع تاریخی است امااین شخص به اصطلاح مورخ کمترتوانسته درموردکورش دروغ پردازی کند. درمورد مرگ کورش کاملا مشخص است که اوتاریخ ننوشته بلکه موهومات خودیاافرادی دیگررانوشته است.

 روايت بعدي را از ژوستن نقل مي كنيم.

 

مرگ كوروش به روايت ژوستن:

 

روايت اين نويسنده در زمينه نوشته هاي هرودوت است و تفاوتهاي كمي با آن دارد.به روايت ژوستن پسر ملكه در جنگ اول كوروش با ماساژتها با كوروش به خاك افتاد و لشگر بزرگش از بين رفت،با اين وجود اشكي در چشمان ملكه حلقه نزد و در عوض آتش كينه در دلش شعله كشيد و به دنبال آن دامي براي كوروش گسترده او را در گردنه هاي كوهستان گرفتار كرد.شاه پارس با تمام قشونش كه دويست هزار نفر بودند نابود شد و حتي يك نفر هم جان به در نبرد تا خبر اين واقعه را برساند.

روایت این شخص هم آنچنان که مشخص است بیشتربه افسانه پردازی می ماندتاتاریخ.

 

روايت كتزياس:

 

فوتيوس از قول كتزياس پزشك دربار هخامنشي مي نويسد كه كوروش در اثر جراحاتي كه بر او وارد آمده بود در جنگ با ((دربيك ها)) كشته شد.اينها فيل هايشان را رها كردند ،اسب كوروش رم كرد و كوروش افتاد.يكي از سربازان هندي كه با دربيك ها متحد بودند،زوبيني به ران او انداخت.كوروش را به خيمه اش بردند و او در اثر زخم پس از سه روز در گذشت.

 

اين بود روايت كتزياس و ديديد كه جدا از تفاوتها همگي اين راويان مرگ كوروش را در ميدان نبرد مي دانند.تنها مورخي كه مرگ كوروش را طبيعي و در بستر دانسته است گزنفون است.قبل از پرداختن به  روايت  او لازم است مختصري در معرفي او بنويسم.

 

گزنفون كيست؟

 

 گزنفون مورخ يوناني (430 تا 352 قبل از ميلاد مسيح) و از شاگردان سقراط حكيم بود.اين شخص نوشته هاي زيادي از خود به يادگار گذاشته است.در مورد ايران اين آثار  او قابل توجه هستند.1-كتابي در مورد سفر جنگي كوروش كوچك(منظور كوروش برادر اردشير دوم است).2- بازگشت 10000 نفر كه گزارشي است عيني و مستند از ناكامي و  بازگشت 10000 سرباز اجير يوناني از قلمرو اردشير دوم هخامنشي كه در اين اثر خواندني وقايع را با جزئيات ثبت كرده است و اوضاع و احوال ايران هخامنشي در دوره اردشير دوم هخامنشي را به خوبي نشان ميدهد.3-دو كتاب كه درباره اقتصاد،تربيت جوانان و طرز مملكت داري نوشته است.اولي به اسم اكونوميكا و دومي معروف به سيروپدي(كوروش نامه) است كه سرگذشت كوروش را از كودكي تا هنگام مرگ به تاليف در آورده است و فرمانروا و انسان  ايده آل خود را در قالب كوروش بزرگ مجسم ساخته است.گزنفون قصد داشت با اين تاليف ،كتاب جمهوريت افلاطون را پاسخ داده و رد كند.این کتاب به گسترش مفهوم دموکراسی درجهان کمک شایانی کردوبعدهامبنای قوانین اساسی کشورهای غربی بخصوص آمریکاشد.

 

مرگ كوروش به روايت گزنفون (به صورت گزيده):

 

گزنفون كه 98 سال پس از مرگ كوروش مي زيسته است آورده:كوروش پير شده بود.چون هفتمين بار به پارس بازگشت ،مراسم قرباني به جاي آورد و همانطور كه عادت او بود هدايايي به اطرافيان داد.بعد شبي در خواب ديد كه موجودي برتر از انسانها به او نزديك شد و به او گفت كه آماده باش اي كوروش،زيرا به زودي نزد ايزدان خواهي رفت.كوروش از خواب بيدار شد و دانست كه پايان عمرش فرا رسيده است،از اينرو براي خداي ملي  و ديگر ايزدان قرباني كرد و از آنان سپاسگزاري كرد كه با نشانه هاي آسماني كه به او داده اند و راهنمايي ها و ياري هايي كه به او كرده اند،او را و كشورش را سعادتمند گردانيده اند و از آنها خواست تا به فرزندانش،به زنش،به دوستانش و به ميهنش سعادت ببخشند و به زندگي خود او هم پايان خوشي بدهند.كوروش پس از مراسم قرباني به كاخ خود بازگشت و در بستر به استراحت پرداخت.هنگامي كه وقت حمام رسيد خدمتگزاران آمدند و خبر دادند كه موقع شستشو فرا رسيده است.كوروش گفت ميل دارد استراحت كند.به هنگام نهار نتوانست غذا بخورد،سپس آب خواست و با لذت آب را نوشيد.فردا و پس فردا به همان حال بود.روز سوم فرزندانش را كه از پارس آمده بودند فرا خواست و دوستان خودش و داوران پارسي را هم گفت تا آمدند و هنگامي كه همه آمدند به اندرز گفتن پرداختن.سپس گفت خداحافظ،پسران عزيزم،از سوي من از مادرتان وداع كنيد،من از همه دوستاني كه در اينجا حاضرند و آنهايي كه حضور ندارند خداحافظي مي كنم.بعد دست هر يك از افرادي را كه در پيرامونش بودند فشرد و روي خود را پوشاند و در گذشت.

 



:: بازدید از این مطلب : 645
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 13 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سورنا

 

یاحق

                                                به وبلاگ من خوش آمدید

دارا جهان ندارد،

سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

هفت آسمان ندارد

 

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد

 

 

دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

 

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید

زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

 

 

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند

گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

 

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،

میهن جوان ندارد

 

دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت

بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

 

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود،اینجا

 نوشیروان ندارد

 

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد

 

کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد

 

هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد

 

اثری از:

سیمین بهبهانی

 

کمتراز یک ماه دیگرروزبزرگداشت کورش بزرگ است وپیش پیش این روزفرخنده رابه تمام دوستداران این پادشاه پارسی شادباش میگویم.

فرصت راغنیمت شمرده وبه مناسبت هفتم آبان ماه روزبزرگداشت کورش چکیده ای از زندگی نامه اورابهمراه حقایقی که کمتردرموردکورش گفته شده برای شمامیگویم.

 

كورش كبیر سر سلسله پادشاهان هخامنشى شاهى ازاده و مردم دوست بود. افتخارات زیادى براى ایران كسب كرد. كشورهاى لیدى و بابل را فتح كرد و در بابل شنید كه بخت النصر پادشاه ان كشور هزاران نفر از یهودیان را از سرزمین هاشان تبعید كرده و به بابل اورده و به كارهاى سخت واداشته است. (كارى كه امروزه برعكس دولت اسرائیل با اعراب فلسطینى مى كند). مى گویند روزى پیرمردى یهودى خود را به كورش رساند و با حالى زار گفت ما از اهالى اورشلیم هستیم و براى خود دینى مستقل و معابدى اباد و كشورى وسیع داشتیم ولى بخت النصر تمام معابد ما را ویران كرد و مردان ما را كشت و هزاران نفر از ما را از سرزمین هامان اواره نمود و به بابل اورد، من در كتب قدیمى خوانده ام كه از مشرق زمین نجات دهنده اى ظهور مى كند و ما را از اسارت و در به درى مى رهاند. اكنون چشم امید ما به شاه ایران است و به خود بشارت مى دهیم كه نجات دهنده ما تو خواهى بود.

كورش گفت: به تو اطمینان مى دهم كه ان نجات دهنده من هستم، پس قوم شما را ازاد خواهم كرد و معابد و منازل و شهرهاى شما را تجدید بنا خواهم نمود و خود متولى همان معابد خواهم شد.

پادشاه ایران یهودیان را از اسارت ازاد كرد و به كشورشان بازگرداند و اورشلیم را مجدداً تعمیر نمود و فرمانى صادر كرد كه در تاریخ بشریت به منشور ازادى معروف شد. این منشور را بر لوحى گِلین نوشتند و اكنون تاسه ماه دیگردرایران موجود است.

خلاصه منشور این است:

«بعد از این هیچ پادشاه فاتح دین و مذهب خود را بر قوم مغلوب تحمیل نكند. بعد از این هیچ فرمانروائى اموال قوم مغلوب را تاراج ننماید و جان و نوامیس مردم همیشه محترم و محفوظ بماند.»

گر بخواهيم  شخصيت كوروش بزرگ بنيانگذار امپراتوري پارس را با توجه به تمام منابعي كه در اختيار داريم (تورات،مورخين يوناني و رومي،يافته هاي باستانشناسي)بررسي كنيم،سخن به درازا مي كشد.در اين نوشتار كوشيده ام مرگ كوروش و وصاياي منتسب به او و جملاتي كه از نوشته هاي آرامگاه او نقل كرده اند مروري كنيم.



:: بازدید از این مطلب : 636
|
امتیاز مطلب : 116
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 13 مهر 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد